loading...
فار30 بلاگ | Far30Blog.Ir
حمید بازدید : 240 یکشنبه 23 مهر 1391 نظرات (0)

داستان کوتاه طمع دکتر


پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت

با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.

بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.

پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.

پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.

خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم

پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.

اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:

این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.

صبح روز بعد…

همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید

برچسب ها داستان , کوتاه , آبان , ماه , 91 , طمع , دکتر ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 390
  • کل نظرات : 52
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 85
  • آی پی دیروز : 74
  • بازدید امروز : 741
  • باردید دیروز : 533
  • گوگل امروز : 13
  • گوگل دیروز : 9
  • بازدید هفته : 2,568
  • بازدید ماه : 11,916
  • بازدید سال : 58,646
  • بازدید کلی : 808,027