خیلی سخت بود …
با “بغض” نوشتم ولی با “خنده” خواندی …
تازگی ها از خواب که بیدار میشوم ، تازه کابوس هایم آغاز میشود …
دیدی آخر من را لمس کردی ؟
ولی حیف که سنگ قبر من احساس ندارد !
خوش به حال فرهاد که تلخترین خاطره اش شیرین بود !…
دیروز دست هایش میان دست هایم بود
امروز عکسش
و فردا سیگار !
خنده هایم شکلاتی شده اند ولی زیادی خالص …
تلخ تلخ …
اینطور نمیشود
باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد
غرق در فکرت شدن اصلا دست خودم نیست …
گاهی تو …
گاهی یاد تو …
گاهی هم غم تو …
آخر این “تو” کار مرا تمام می کند !
هرچی بیشتر کمتر به عاشقی فکر کنی ، کمتر بیشتر اعصابت میریزه به هم !
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت